تنها.............

اکنون که تو هستی دل خسته ام از یاد برده است مهاجرت نابهنگامت را پرستوی من، پرستوی شهر شقایقها  به خانه خودت به شهر عروسکهای من خوش آمدی و آغاز را برای تو سر خواهم داد و تو از یاد مبر که این شهر بدون تو بدون بالهای مشکیت تنهاست تنهای تنها..................

رسیدن

پرتاب    شکست   رسیدن

اینست احساس من خسته از خود ای کاش حنجره زمان را در دستانم داشتم تا شاید برای بغضهای نهفته در گلو صدای کم نمی آوردم 

باز چه ساده چی بی آلایش از ضمیر خویشتن دور و به ناباوری نزدیک شدام و ای کاش توی بیگانه را از خود میراندم !!!!! ای کاش !!!!!!!!

ستاره

بزار توی تنهای توی قایق نگات غرق در آغوش گرمت واسه شبات یه ستاره باشم بزار نیستم یه فرشته  واست یه حادثه باشم بزار توی کوچه پس کوچه های تردید بودن و نبودن برات یه سبد ترانه باشم  

میزاری  میزاری باشم یه رهگذر یه کوله بار بهونه    می دونم خواستن تو واسه دلم خواستنیه                                                           

پس بزار همون ستاره باشم تا شاید یه شبی به دل ما سفر کنی